امروز در دادگاه پیرمردی دیدم، ساده بود و کار ساختمانی کرده بود و پولش را نداده بودند، از من راهنمایی خواست گفتم تامین دلیل کنید! و گفت که پسر بیست و چند سالش، دفتر خدمات مهندسی داشته و فوت کرده و...
وفتی به سن 50 و 60 برسی و داغ فرزندی را ببینی که فکر می کردی روزگار پیری؛ عصای دستت خواهد شد و اکنون داغ دلت هست، می فهمی که این دنیا و حساب و کتابهایش.........
خاطرات یک خیر...برچسب : نویسنده : 1yekkhayyer2 بازدید : 88